کد مطلب:313501 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:112

پس از چهل سال درس خواندن، به اندازه ی این بچه معدان...؟
مرحوم شیخ عبدالرحیم دزفولی، همشهری شیخ انصاری، كه مردی عالم و مورد وثوق بوده است، نقل می كند:

من دو حاجت مهم داشتم كه كسی از آنها آگاه نبود و در درگاه احدیت، قضا و اجابت آن را التماس می كردم و همواره حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و حضرت ابوالفضل علیه السلام را شفیع قرار می دادم. تا اینكه در یكی از زیارات مخصوصه از نجف به كربلا رفتم و باز در حرم شریف، آن دو مطلب را درخواست نمودم، ولی اثر نبخشید.

روزی در حرم مطهر ابوالفضل علیه السلام جمعیت بسیاری را دیدم. از قضیه سؤال كردم، گفتند: پسر یكی از اعراب صحرانشین، مدتی است فلج شده، او را به قصد شفا به این حرم شریف آورده اند و مشمول الطاف آن بزرگوار واقع شده و شفا یافته است، اینك مردم لباس های او را پاره كرده و برای تبرك می برند.

می گوید: من از این واقعه حالم دگرگون شد، آه سرد از نهاد بركشیدم و به ضریح مطهر نزدیك رفته عرضه داشتم:



[ صفحه 305]



یا اباالفضل، مرا دو حاجت مشروع بود كه مكرر نزد پدر و برادر و خودت عرض كردم و اعتنا نكردید، ولی این بچه معدان (بادیه نشین) به محض اینكه دخیل آورد اجابت نمودید، و از این معامله چنین فهمیدم كه پس از چهل سال زیارت و مجاورت و اشتغال به علم، به قدر یك بچه معدان در نظر شما ارزش ندارم، لذا دیگر در این بلاد نمانده و به ایران مهاجرت می كنم. این سخن بگفتم و در حرم مطهر حضرت ابی عبدالله علیه السلام نیز، مانند كسی كه از آقای خود قهر باشد، سلام مختصری عرض كرده به منزل بازگشتم و مختصر اسبابی را كه داشتم گرفته روانه ی نجف اشرف شدم، به این قصد كه عیال و اسباب خود را برداشته به شهر خویش برگردم.

چون به نجف رسیدم از راه صحن مطهر به سوی خانه روانه شدم، در صحن ملا رحمة الله - خادم شیخ [انصاری] - را دیدم و با هم مصافحه و معانقه نمودیم. گفت: شیخ تو را می خواهند.

گفتم: شیخ از كجا می دانست كه حالا وارد می شوم.

گفت: نمی دانم، این قدر می دانم كه به من فرمود: برو در صحن، شیخ عبدالرحیم از كربلا می آید، او را نزدیك من بیاور!

چون این را شنیدم، با خود گفتم شاید به ملاحظه ی اینكه مجاورین فردای روز زیارت مخصوصه در كربلا [از آن شهر] خارج و فردای آن روز به نجف می رسند و اغلب هم از راه صحن وارد می شوند، از این جهت به ملا رحمةالله فرموده كه مرا در صحن ببیند. در هر صورت به خانه ی شیخ روانه شدیم. چون وارد بیرونی شدیم، كسی نبود. ملا درب اندرونی را كوبید. شیخ صدا زد كیستی؟ ملا رحمةالله عرض كرد: شیخ عبدالرحیم را آوردم.

شیخ تشریف آوردند و به ملا فرمودند تو برو، چون او رفت به من فرمود: شما فلان و فلان حاجت را داری؟ و به آنها تصریح فرمود؛ در صورتی كه به احدی اظهار نكرده بودم. عرض كردم: آری چنین است.

فرمود: اما فلان حاجت را من برمی آورم و دیگری را خودت استخاره كن اگر خوب آمد مقدمات آن را هم فراهم می نمایم و خود آن را به جا بیاور. من نیز رفتم و استخاره كردم خوب آمد، نتیجه را به شیخ عرض كردم، انجام داده شد. [1] .



[ صفحه 306]




[1] زندگاني شخصيت شيخ انصاري: صفحه ي 92.